سحری
لب به آبی نزد م تا که مبادا شکند
طعم آن بوسه که دادی به وقت سحری
لب به آبی نزد م تا که مبادا شکند
طعم آن بوسه که دادی به وقت سحری
دست تکان دادی و رفتی نمی دانستم
تو همان عمر زدست رفته طوفان زده ای
دست تکان دادی و رفتی نمی دانستم
تو همان عمر زدست رفته طوفان زده ای
سایه ی دولت تو گرچه فتاد بر سرمن
خوشترم سر به زیر پر خود بگذارم
از زمینی که برآنم
سهمی نبرده ام
سهم من هوای ست
که نفس های مرا نمی شمرد
وتوی که نمی آیی