شادی
حالا که ترا
زدریای غم گرفته ام
درطوفان شادیم
چگونه بجویمت
حالا که ترا
زدریای غم گرفته ام
درطوفان شادیم
چگونه بجویمت
گفتی: که فقط به هم شماییم
من دردسرِ، تو را نمی پسندم
با خنده ترا، شناخته ام من
درسلسله ی که غم شاه بود
لب دریا ،نم باران ،وآن خاطره ات
خفه ام میکند آندم اگرآه نکشم
نفس گرم تو ازجای بلند است که من
با خیال هم نتوانم در آن گام نهم