پاک
در پاک ترین زمینِ این ناحیه ام من
وقتی که دلم
هوای تو میکندو بس
در پاک ترین زمینِ این ناحیه ام من
وقتی که دلم
هوای تو میکندو بس
خسته ام، حوا بیا سیبی بچین
تا از این جا هم، تبعیدم کنند
میان ِ من وتو
آفتابی ست
که در سکوت گرم میکند مرا
بارانی که مرامی شویید
و رودی که بزرگم میکند
همچون درخت که هنوز ایستاده است
حالا در میانه ی جهانم
روی تکه ی زمینی که جنگ ندیده است
وتویی که قرار است بیایی
با آنکه هرگز ندیدمت
گویی که سال ها می شناسمت
ای مثل من
که زغصه پروا نمیکنی
نامت در من شعله ور است
ومن بدون اسمی
سال ها ست که در حوالی باران قدم میزنم