من ـ تهران
همچو تهرانم
زخم های بر صورتم
خون های در دلم
زخم های بر صورتم
خون های در دلم
که کسی را نیافته است.
در این دیار
همیشه داغ دلی هست که تازه شود
اما هنوزم دل خوش به اینم
در این کوچه بن بست
امیدی بیاید نفسی تازه کند
مرا می شناسی
نجات یافته آن طوفانم
که داغ دلی را تازه می کند
باران بند بیاد
دوباره آسمان آبی میشود
اماحسرتی عمیق تر از تنهایی آدمی را در آغوش میگیرد
هرگز رهایش نمی کند.