ما
تو همان شراب نابی که نشد به لب رسانیم
که حرام بودن تو دایما نصیب ما گشت
تو همان شراب نابی که نشد به لب رسانیم
که حرام بودن تو دایما نصیب ما گشت
فرهاد تو چه دانی از این دهکده ی ما شیرین کنار اتوبان گل فروش است
مثل آن کوچه خاکی که در حاشیه ی شهر شما
گوش پر از وعده ها است دل پر از دغدغه ها
همه رفتند و لی باز میان من وتو
چه سکوتی چه نگاهی چه غمیست
این همه کوه که به جا ماند ز بی فرهادها
عشق فقط حادثه ی بود که یه خسرو رسید