دیوار دلی
یاد آن روز مدام در دل من می پیچد
که تو آهسته به گوشم گفتی:
تکیه هرگز نکنم بر درِ دیوار دلی
تا که رنگی نشود دامنِ تنهای من
این همه نقش و نگاری که نهادنند زعشق
به وصالی نرسیدند
همه افسانه شدند
گفتن از تو
سکوت هم از من
و نگفتم به تو
همه ی درد من این بود
که بر شانه ی من
سر نهادی گفتی