عشق
عشق در دلی می نشنید
که نیمی از آن را اندوه گرفته است
نیم دیگرآن را
زنی
که قادر است با اندوه بجنگد
که نیمی از آن را اندوه گرفته است
نیم دیگرآن را
زنی
که قادر است با اندوه بجنگد
آنچه مانده است
تصویرخانه ایست درکناردرختی
با چند کبوتر در آسمان
ازکودکی که زوتر ازهمه بزرگ شد
من در این جا
چنین ام
که تنها
به چشم های تو ایمان دارم
مگر چقدر مرده ام
نه در دل تو هستم
نه در این شهر
که با دست های من بزرگ شده است
مگر چقدر زنده ام
بدانم نمرده ام
تو رفتی
مثل آفتابی
که در انتهای یک روز
سر بر شانه های غروب گذاشت